چراغ
به دست در سرزمینی لجن گرفته و تاریک در جستجوی شرافت و انسانیت به راه
می افتم. اما در سرزمینی که انسانیت قربانی دین و سیاست است شرافت را در
کدامین گوشه این لجنزار می بایست سراغ گرفت؟ نشانه ای، راهنمایی آیا هست؟
احساس مرا به جستجو در تهوع آورترین بیغوله ها فرا می خواند! و عقل گواهی
می دهد که شرافت راستین را می بایست در سلاخ خانه شرافت سراغ گرفت! چراغ به
دست، گام در تهوع آورترینِ راهها می گذارم و به قلب تاریکیها می روم، به
مسلخ گاه انسانیت(1). دیوهای پلید با چهره هایی کریه، انسانی را سخت به
بند کشیده اند و از هر سو تهمتی ناروا به او روا می دارند و در هر ناسزا
گویه ای خنده ای شیطانی سر می دهند و چهره هاشان کریه تر می شود. صداهای
عبوس در فضای منجمد منعکس می شوند و همچون تازیانه ای بر پیکر قربانی فرود
می آیند. ستوده ی شرافت سرزمینم اما مسیح وار درد را به دوش می کشد که
دیوها نان بی شرافتی شان را می خورند!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر