یکشنبه

آه مذهب!...

آه مذهب!...
هرازگاهی پیش  از آنکه سخنی از تو به میان آورم
باید خون تمام سنگسارها، سر بریدن ها و شلاق ها را از ذهنم استفراغ کنم...
و چند ثانیه سکوت کنم!... تا شاید...
صدای ضجه دخترکان باکره ۹ ساله ای،
که  در خون غلطیدند
و فریاد درد آلود خواهران سرزمینم که به بهانه حجاب اجباری شکنجه می شوند
و شیون زنانی که در عروسی اجباریشان به همسری چندم برده داری حقیر...بخشیده شده اند
و صدای ناله زجر آلود  هموطنان غیورم در زندان ها...
حتی برای لحظه ای در ذهن خسته ام آرام گیرند!...


آه مذهب!...
هرازگاهی  پیش از آنکه سخنی از تو به میان آورم...
متحیر به آئینه می نگرم که چگونه هنوز صورتم
از احساس درد و رنجی که تو بر سرنوشت هم میهنانم رقم زده ای، متلاشی نشده است؟!
یا اینکه چگونه  گردنم هنوز رد بریده چاقوی فتوای تو را، بر خود ندارد؟!

آه مذهب!...
هرازگاهی پیش  از آنکه سخنی از تو به میان آورم
نفس عمیقی می کشم... و با افتخار به احمد کسروی و علی اکبر سعیدی سیرجانی می اندیشم!...

آه ه ه مذهب!.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر