حاکمی به مردمش گفت : صادقانه مشکلات را بگویید .
حسن نزد حاکم رفت و گفت : گندم و
شیر که گفتی چه شد؟ مسکن چه شد ؟ کار چه شد ؟
حاکم گفت : ممنونم که من را آگاه کردی ، همه چیز درست می شود.
... یکسال گذشت ....ا
حاکم گفت : صادقانه مشکلتان را بگویید .
کسی چیزی نگفت، کسی نگفت گندم و شیر چه شد، کار و مسکن چه شد ...
تنها از میان جمع یک نفر آهسته گفت : حسن چه شد ...؟!
حاکم گفت : صادقانه مشکلتان را بگویید .
کسی چیزی نگفت، کسی نگفت گندم و شیر چه شد، کار و مسکن چه شد ...
تنها از میان جمع یک نفر آهسته گفت : حسن چه شد ...؟!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر