سه‌شنبه

ترس؛ سلاح نامرئی دیکتاتوری, فاریا بارلاس

هنگامیکه ما در مورد ایجاد ترس و وحشت در میان مردم توسط حاکمیت صحبت می‏کنیم باید توجه داشته باشیم که این ترس الزاما در چارچوب‏های ملموس و قابل رویت عمل نمی‏کند؛ بلکه ترویج ترس در لایه‏های گوناگونی انجام می‏گیرد که هر یک از این لایه‏های ترس، ریشه‏های عمیق روانی دارند. برای درک بهتر این مطلب می‏توان ترس را با استفاده از تئوری فروید تشریح و سو استفاده آن را توسط دیکتاتورهای قدرت طلب مشاهده کرد.
حاکمیتی که بر پایه‏ی دیکتاتوری شکل گرفته است، برای تثبیت قدرت خود از شیوه‏های متفاوتی استفاده می‏کند. در یک تقسیم‏بندی کلی می‏توان اعمال قوه‏ی قهریه را در دو بعد عینی و پنهان بررسی کرد. قوه‏ی قهریه‏ی عینی که قابل اندازه‏گیری است، می‏تواند به اشکال مختلف خشونت فیزیکی و یا وضع قوانین سخت‏گیرانه منجر به اجرای احکام شلاق و اعدام، در جامعه موجود باشد. اما بخش دیگری از اعمال قوه‏ی قهریه قابل اندازه‏گیری نیست و به واقع خود را در لایه‏های جامعه و به اشکال گوناگون پنهان می‏کند. این بخش به صورت مشخص در کوتاه مدت می‏تواند به خاموشی یک جنبش اجتماعی بدل شود؛ اما در بلند مدت می‏تواند اثرات مخرب‏تری را روی جامعه بگذارد. از همین روی شناخت عناصر و عوامل پنهان خشونت دولتی از اهمیت بسزایی برخوردار است.

جاذبه قدرت و وسوسه اکتساب آن مسئله‏ای روشن و تا حد زیادی قابل درک است. خود قدرت به تنهایی جذابیت و فریبندگی ویژه‏ای دارد که سبب می‏شود بسیاری از شیفتگان قدرت برای به دست آوردن قدرت مطلق و حکمرانی بر دیگران از ابزارهای بسیاری استفاده کنند. یکی از ابزارهای متداول برای دیکتاتورهایی که عطش رسیدن به قدرت مطلق را دارند، متوصل شدن به خشونت است. به این ترتیب دیکتاتور به قدرت رسیده آغاز خوبی دارد چرا که وی مخالفینش را سرکوب کرده و با این عمل آنانی که نسبت به او تردید دارند را نیز متوحش می‏سازد و بدین صورت مخالفان نه چندان جدی هم عقب نشینی می‏کنند. هنگامیکه ترس و وحشت در تثبیت قدرت موثر واقع می‏شود، حاکمیت پس از به قدرت رسیدن نمی‏تواند استفاده از ابزار زور و خشونت را متوقف سازد چرا که اصل موقعیت وی به خطر می‏افتد. آنچه اجتناب‏ناپذیر است، تلاش دایمی برای دست‏یابی و حفظ قدرت مطلق است.
هنگامیکه ما در مورد ایجاد ترس و وحشت در میان مردم توسط حاکمیت صحبت می‏کنیم باید توجه داشته باشیم که این ترس الزاما در چارچوب‏های ملموس و قابل رویت عمل نمی‏کند؛ بلکه ترویج ترس در لایه‏های گوناگونی انجام می‏گیرد که هر یک از این لایه‏های ترس، ریشه‏های عمیق روانی دارند. برای درک بهتر این مطلب می‏توان ترس را با استفاده از تئوری فروید تشریح و سو استفاده آن را توسط دیکتاتورهای قدرت طلب مشاهده کرد.
ترس یکی از پدیده‏هایی است که نقش بسیار تاثیرگذاری در تکامل انسان ابتدایی داشته است. همچنان در شکل‏گیری و توضیح شخصیت انسان و روابط اجتماعی وی، ترس از اساسی‏ترین فاکتورهایی محسوب می‏شود که درست سنجیدن آن در روانشناسی و جامعه‏شناسی حایز اهمیت است. ترس یکی از اجزای پایه‏ای روان‌پریشی است. بر اساس منشا شدت و نوع تظاهر بیرونی آن، فروید ترس‏ها را بر سه نوع تقسیم کرده است. ترس‏های منطقی و یا راشینال، ترس‏های نابهنجار و ترس‏های اخلاقی.
ترس‏های منطقی و یا راشنال عللی روشن و معین در محیط ما دارند و شدت و ضعف این گونه ترس‏ها رابطه مستقیم با عامل ترس‏زای محیط ما دارد. فروید در این باره می‏نویسد که خطر منطقی عبارت از خطری است که ما بر آن واقف هستیم. ترس منطقی ترسی است که ناشی از این خطر واقعی است. بدون این احساس محافظ، زندگی انسان نمی‏تواتند ادامه یابد. این گونه ترس معمولا تهدیدات فیزیکی را در بر می‏گیرد. به طور مثال ترس از مورد حمله قرار گرفتن توسط نیروهای حکومتی که ترسی راشینال محسوب می‏شود، سبب می‏گردد که افراد از تن دادن به اعتراضات خیابانی خودداری کنند. در اینجا حاکمیت از ایجاد فضای رعب و وحشت استفاده کرده و با ترویج حس‏ترس راشینال در بین اعضای جامعه، پایه‏های قدرت مطلق خویش را مستحکم‏تر می‏سازد. این نوع ترس از ملموس‏ترین نوع آن محسوب می‏شود.
برعکس ترس‏های منطقی و راشینال، علل و منشا ترس‏های نابهنجار برای فرد ناروشن و غیر شفاف است و فرد مبتلا به ترس‏های نابهنجار ابتدا باید در صدد برآید تا برای ترس‏های خود علتی بیابد. خطری که در این مسیر متوجه افراد می‏شود این است که در راه یافتن علل ترس‏های نابهنجار، تمایل به منطقی جلوه دادن این ترس‏ها توسط عوامل خارجی بی‏ربط و نسبت دادن احساس ترس خود به این عوامل بسیار شایع است. تحقیقات روانشناسی نشان دهنده آن است که ترس‏های نابهنجار، زاده به خطر افتادن محرک‏های غریضی انسان است و به عنوان ندایی هستند که از ضمیر ناخودآگاه انسان سر برمی‏آوردند. به این معنی که یکی از غرایض انسان که نیاز به ارضا شدن دارد، مورد سرکوب واقع شده و اثر این سرکوبی بر ضمیر انسان، علت این گونه ترس‏های ناهنجار را شکل می‏دهد.
این گونه ترس‏ها را می‏توان در اطاعت بی چون و چرا از اتوریتی و حاکمیت حتی در زمانی که تهدیدی در کار نیست نیز مشاهده کرد. به عنوان مثال هنگامیکه آزادی‏های فردی شخص همواره مورد تعرض قرار گرفته، فرد دچار نوعی ترس از اعمال حق انتخاب خود می‏شود، حتی زمانیکه این انتخاب در چارچوب قوانین همان جاکمیت اقتدارگرا باشد. در این گونه جوامع، ترس نابهنجار اعضای آن معمولا ریشه در دیگر ترس‏های راشینال دارد و به نوعی در وجود افراد نهادینه می‏شود.
نوع سوم ترس یعنی ترس‏های اخلاقی و یا مورال، منشایی کاملا اجتماعی دارد. به اعتقاد فروید این گونه ترس‏ها، زاده تسلط سرکوبگرانه فراخود بر اجزای دیگر ساختمان روانی انسان است. به این معنی که ساختارهای اخلاقی و عادات اجتماعی که در ساختمان روانی فرد خود را به عنوان فراخود یا من برتر شناخته می‏شود، به عنوان نیروی مسلط و سرکوبگر غرایض فرد نمایان می‏شود. هر چه دامنه محدودیت‏هایی که یک جامعه بر اساس ساختارهای اخلاقی و عادات اجتماعی بر فرد تحمیل می‏کند وسیع‏تر باشد و هر چه این محدودیت‏ها در تعارض بیشتری با غرایض جسمی و ذهنی انسان قرار بگیرند به مراتب دامنه شیوع ترس‏های اخلاقی در بین انسان‏های آن اجتماع وسیع‏تر است.
این گونه ترس در جوامعی با حاکمیتی دیکتاتور بیش از جوامع دیگر شایع است. چرا که تناقض‏های ساختارهای اخلاقی اجتماعی و فردی وسیع‏تر می‏شود.
مرزهای بین ترس‏های منطقی و ترس‏های نابهنجار و ترس‏های اخلاقی را نمی‏توان به راحتی از یکدیگر تمیز داد و از قضا همین پیچیدگی و شفاف نبودن جنس ترس و وحشت به نفع حاکمیتی است که از این طریق سعی در به دست گرفتن قدرت مطلقه دارد؛ چرا که افراد جامعه به نوعی شرطی شده و حتی زمانیکه منشا قدرت از ابزار تهدید استفاده نمی‏کند مردم همچنان در ترس و وحشت به سرمی‏برند و قدرت تمیز ندادن ترس‏های منظقی و راشینال از ترس نابهنجار، انگیزه دایمی برای اطاعت بی چون و چرا از حاکمیت است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر